حسین(ع) عباس(ع)

نوشته: محمد علي برجسته  

باور کردنی نیست این همه جمعیت، یکدست سیاه پوش که چون امواج دریایی طوفانی پی در پی به ساحل کو چه های  منتهی به نخل می خورند. نخل، معفا، تندیس امام حسین (ع) جنازه امام. داستان کامل کربلا. قلب اسلام و یا هر چیز دیگر، و تو انگشت به دهان می مانی و صد البته به طراح این جسم چوبین صدآفرین می گویی که تمام ذوق هنریش را در پیکر این قلب، که شمشیر ها مرکز آنرا نشانه رفته اند ریخته است.

نخل از جای کنده شده است این را تو به وضوح می توانی از به حرکت در آمدن جمعیتی که سینه زنان و حسین حسین گویان به طرف جلو می دوند ببینی نخل از چم کوچه ای منتهی به میدان سربالا می پیچد آه چه صحنه ای ، بغض امانت را می برد .

اشک ، روشنایی شیری رنگی به چشمانت می دهد و وقتی که می چکد دو تا علم نمد با موهای پریشان خود رقص بغض و ماتم را با آهنگ زنگ شتران ، سم اسبان و غریو لشکریان و جنگجویان دشت کربلا برایت فریاد می کنند و چه سعادتی بالاتر از این که تو را در داخل صف پروانه ها راه دهند و تو پروانه ای شوی که ده شبانه روز دیوانه وار دور شمع وجود امام غریب بچرخی و در آتش عشق او بسوزی!

30 سال از آن زمان می گذرد زمانی که تازه ما پا به سن نوجوانی گذاشته بودیم و برای اولین بار دستمان به علم امام حسین (ع) خورده بود . علمی که رفیق نا اهلمان به خاطر حسادت کودکانه اش آنرا دزدید و چه کتک هایی که مرتضای بیچاره از پدرش به خاطر گم کردن آن نخورد! عجب رسم و رسومی در عزاداری داشتیم ! رسم و رسومي که یکی پس از دیگری با  پیشرفت شهر رنگ باختند و به فراموشی سپرده شدند و ما کار را تا جایی پیش بردیم که حتی شعرهای قدیمی که با هیات های به اصطلاح جلی می خواندیم و دل و جان هر بیننده و شنونده ای را به آتش می کشیدیم به فراموشی سپردیم و جایشان را به شعرهایی با آهنگ های بابا کرمی داديم. همین بلا را بر سر کتل و تعزیه و دیگر مراسم مذهبی خود آوردیم!


خدا رحمتش کند بابای میدون که همین چند لحظه پیش اسمش را بالای نخل بردند تا مردم فاتحه ای برایش بخوانند ، انگار که این علم پاره را به جگرش وصله زده بودند با هزار خواهش و تمنا توانستیم راضیش کنیم که چند روزی به ما قرض بدهد. البته خدا بیامرز حق داشت. او علم را آنهم با گرو گذاشتن ریش نداشته امان به ما داد ! راستی دوستانم را به شما معرفی نکردم ما پنج نفر بودیم من، مرتضی، عباس، حسین و مصطفی. بابای میدون علم را به دست مرتضی داد چون او هم قدش از ما بلند تر بود و هم باباش قصاب محله و این دو فاکتور، کلی اعتبار برای او آورده بود. یک روز تمام مادر مرتضی وقت گذاشت روی این علم تا توانست بخوبی درزهای پاره آنرا بدوزد، آخر او تنها زنی بود که تو محله ی ما خیاطی بلد بود و چرخ خیاطی داشت. دو روز بعد همگی در وعدگاه خود که کنار یک منار گلی جنب مسجد دوازده امام بود و هم اکنون اثری از آن نیست با کلیه تجهیزات حاضر شدیم مرتضی با ذوق و شوق علم سیاه رنگش را که کلمه مقدس یا حسین در پهنه اش گل دوزی شده بود در هوا می چرخاند. من هم با یک قوطی حلبی روغن نباتی که چند بار آنرا با گل شسته بودم آمدم. عباس هم گونی تا شده ای را زیر بغل گرفته بود. حسین و مصطفی هم که از همه ما کوچکتر بودند مسئول در زدن خانه ها و خواندن شعر بودند خلاصه همه چیز کامل بود و گروه پنج نفره برای دور زدن در کوچه های محله براه افتاد، در حالیکه این شعر را زمزمه می کردیم عشق حسین و عباس، هر چی داری در انداز – اگه نداری قرض کن – پاده چخُد نذر کن . به گمانم آن سال محرم با نوروز یکی شده بود و محله با تمام کوچه پس کوچه های خود تنش را به باران بهاری سپرده بود و ما درب هر خانه ای را که می کوبیدیم و باز   می شد یک عالمه بوی شکوفه سیب و هلو به کوچه          می ریخت اما مردم اکراه داشتند لبخندی بزنند، عیدی به بچه هایشان بدهند و کلمه مبارکباد را لق لقه دهانشان کنند! نوروز آن سال آسمان غم عظیمی بر پهنه خون گرفته خود داشت. بگذریم مصطفی درب اولین خانه را زد و ما بی وقفه شعر خود را می خواندیم. درب خانه باز شد زنی مشتی چای خشک در قوطی حلبی من ریخت خانه بعدی قند داد. خانه سوم دو تا سکه دو ریالی. خانه چهارم و تمام خانه های محله سخاوتمندانه دادند هر آنچه در توان داشتند. شاید باورتان نشود ما با یک دور زدن در محله به اندازه خرجی ده شب هیأت، قند و چای و سکه جمع کردیم.

و از ما پنج نفر که سه نفرمان در قید حیات هستیم دو چیز آن زمان برایمان باقی مانده است: عَلَمی که بعد از 30 سال دوباره پیدا و زینت نخل شد و شعری که در وصف محرم و نوروز آن سال گفته شد.

روز نوروز است بلبل در چمن دارد عزا

ماهیان در آب می گریند و مرغان در هوا

ضرورت رویکردی نو در ساخت حسینیّه و مسجد

میبد از جمله شهر هایی است که خیرین گرانقدر آن در انجام کار های عام المنفعه خصوصاً ساخت مسجد و حسینیّه نمونه می باشند که این در جای خود مایه افتخار و نشان دهنده باور های عمیق اعتقادی این خطّه می باشد امّا یکی از بحث هایی که امروزه مطرح و در فضای نقد و بررسی به دو دیدگاه تبدیل شده است مسئله ضرورت ادامه ی روند موجود در ساخت مسجد و حسینیه و عدم ضرورت آن می باشد .

عدّه ای معتقدند میبد از لحاظ ساخت مسجد و حسینیّه اشباع شده و کمتر محلّه ای است که در آن دو یا چند مسجد و حسینیّه نباشد و لذا خیرین گرامی و واقفین خیرات می بایست با توجه به نیاز های روز جامعه خصوصاً مشکلات جوانان رویکرد جدیدی در انجام کار های خیر داشته باشند و عدّه ای معتقدند ساخت حسینیّه و مسجد به عنوان یک ذخیره معنوی ماندگار مناسب ترین راه برای سرمایه گذاری معنوی خیرین می باشد و وظیفه ی رفع نیاز های جامعه خصوصاً جوانان بر عهده ی نهاد های مسئول دولتی است .

در نگاه اوّل به نظر می رسد نوعی اختلاف و تضاد بین این دو دسته باشد امّا با یک نگاه دقیق و واقع بینانه می توان پی برد که خاستگاه این دو نظر همان باور ها و اعتقادات مشترک می باشد.

نه دسته اوّل منکر فضیلت و ثواب ساخت مسجد و حسینیّه هستند و نه دسته دوم از توّجه خیرین و واقفین محترم در طول تاریخ به نیاز های جامعه غافلند. چه اینکه هنوز وجود آب انبار ها، حمام ها و … به عنوان شاهد این مدّعا در گذشته و ساخت مراکز درمانی ، آموزشی و … در دهه های اخیر توسّط خیرین و واقفین خیرات در جلو چشم همگان است. پس با این حساب هر دو نظر ریشه در اعتقادات و باورهای دینی ما دارد امّا آنچه باعث شده در فضای نقد و بررسی، این دو دید گاه در مقابل هم قرار گیرد مشکل تجمیع این دو دیدگاه می باشد و این  مهم تنها بر عهده ی نخبگان، علماء و متخصصّان امر و در سایه همکاری نهاد های مسئول دولتی امکان  پذیر می باشد تا با یک هم اندیشی عالمانه زمینه مناسب برای بهبود روند موجود فراهم آید.

هیچ انسان خیّری نیست که حاضر نباشد از ثمره ی کار خیر او جامعه بهره ی بیشتری نبرد پس بعنوان مثال اگر با یک طراحی مناسب و کارشناسانه ساخت مساجد و حسینیّه ها به گونه ای بشود که علاوه بر انجام مراسمات عبادی و مذهبی زمینه ی بهره برداری آموزشی فرهنگی و ورزشی جوانان نیز در آن فراهم شود دیگر جای بحثی در این زمینه باقی نخواهد گذاشت و در صورت وجود چنین مراکزی دستگاه های مسئول دولتی نیز می توانند با همکاری خود و فراهم نمودن امکانات نیمی از راه نرفته را بپیمایند و تحقق این امر می تواند الگویی مناسب برای دیگر شهر ها و توفیق بیشتر خیّرین در بسط فرهنگی و مذهبی و نهادهای مسئول دولتی در انجام رسالت انقلابی خود را فراهم نماید.

?یوسف بدرالدین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست بعدی

فرهنگ واژه های عا شورا در میبد

د دی ۲۷ , ۱۴۰۰
اسباب و تز ئینات شتر : چَینگ : cheing (چَنگ): نو عی زنگ برنجی که شکل آن مانند ناقوس و خیلی پر صدا و خو ش آهنگ است و به گردن شتر و جلوی سینه او آویخته می شده است و علاوه بر  صدای زبانه خودش بر اثر برخورد با […]