شه دین گفت من این شور که در سر دارم نه به دل باک ز شمشیر و ز خنجر دارم
کوفیان در دل من نیست غم کشته شدن وحشت از بی کسی آل پیمبر دارم
ای گروهی که ز اسلام ندارید خبر این مگر تاج نبی نیست که بر سر دارم
همه گوئید که ما امت خیر البشریم من ماتم زده نسبت به پیمبر دارم
بگذارید روم تشنه جگر سوی فرات آبی از بهر جگر سوختگان بر دارم
آصفم خون به دلم زار و نزار بهر آن سبط نبی من دل مضطر دارم
احمد صلاحی فیروزآباد