كوتاه گذري و نظري بر زندگينامه و كتابنامهي حاج شيخ عبدالله واعظ مهرجردي
(تولد: 1287 ش – 1327 ق. درگذشت: 22 بهمن 1370 ش – 8 شعبان 1412 ق)
ثقه الاسلام و المسلمين، قدوه الخطباء و المحدثين،مروج الاحكام، عماد اعلام،حاج شيخ عبدالله واعظ، فرزند غلامرضا بن آخوند ملاعلي، متخلص به «شهودي» در مهرجرد در خانوادهاي مستضعف زاده شد.
وي پس از گذراندن دروس مكتب قديم براي تحصيل به يزد رفت و در آنجا در مدرسهي خان نزد استادان علوم حوزوي كسب فيض كرد.
ايشان در عنفوان جواني در 1310 ش به مشهد مقدس رفت و عمر خود را در تحصيل علوم ديني و معارف شيعي صرف كرد. وي سعادت درك محضر بسياري از علماي اعلام ودانشمندان عظيم الشأني چون: اديب نيشابوري، شيخ حسنعلي نخودكي، آقازادهي آخوند خراساني، آشتياني، حاج آقا حسين قمي، حاج سيد يونس اردبيلي و به خصوص عالم بزرگ حضرت آيت الله ميرزا مهدي غروي اصفهاني(ره) داشت.
واعظ در علوم كلام،تفسير و عرفان، يد طولايي داشت و داراي آثار و تأليفاتي است:
- رسالهاي در منطق به فارسي (خطي).
- رسالهاي در مطالب متفرقه و اشعار (خطي).
- رسالهاي در ردّ فلاسفه و صوفيه كه تاكنون 3 جلد آن به نام معارف القرآن (حجه البالغه) به چاپ رسيده است.
كتاب اخير با دو مقدمهي حجج اسلام آقايان حاج شيخ مجتبي قزويني و حاج شيخ محمدكاظم دامغاني مزين و منتشر شده است.
آرامگاه وي در محل صحن نوبارگاه ملكوتي حضرت امام رضا(ع) است.
واعظ گويندهي زبردست، شاعر نغزپرداز، ذاكر پورشور، استاد هنرمند و دانشمند ذوفنون بود.
مجالس خطابه و وعظ و منابر ايشان بسيار گرم و دلنشين و سرشار از معارف قرآن و عترت بود.
بايسته و شايسته است مسؤولان فرهنگي ذيربط شهرستان مراسم يادبودي از ايشان در زادگاهش برپاكنند.
سخن پاياني مقال آنكه علاقهمندان به وعظ و خطابه ميتوانند به كتاب نفيس«گفتار وعاظ» (مجموعه سخنراني هاي 179 واعظ و دانشمند مشهور و بزرگ ايران) ج2، ص174-185 يكي از سخنرانيهاي ايشان با عنوان و موضوع «حديث ثقلين» آمده مراجعه و استفاده كنند.
كتابنامه حاج شيخ عبدالله واعظ مهرجردي - تاج لنگرودي، محمد مهدي: گفتار وعاظ، چ اول، 1388، ج دوم، ص 174-185
- شريف رازي، محمد: گنجينهي دانشمندان، 1370، ج7، ص196-198
- طواري يزدي،عباس: دانشمندان يزد، نسخه خطي بنياد ريحانه الرسول (س) 1376، ص81.
- فاكر، محمد: فرزانگان ميبد، ج اول، 1382، ص 259-264
- فتوحي يزدي، عباس: تذكرهي شعراي يزد، چ دوم، 1373، ص 362
- كارگر شوركي، محمد: تذكرهي مشاهير ميبد، چ اول، 1386، ص 278-282
- كاظميني، ميرزا محمد: دانشنامهي مشاهير يزد، چ دوم، 1382، ج سوم، ص 1640
- كاظميني، ميرزا محمد: مفاخر يزد، چ اول، 1382، ج دوم، ص 815
- يادنامهي آيت الله حاج شيخ محمد ابراهيم اعرافي، امام جمعهي فقيد شهرستان، چ اول، 1372، ص10
- شرح حال و آثار شيخ عبدالله واعظ به خط فرزند بزرگوارش حميد مهرجردي در 22 آذر1378 كه براي تذكرهي مشاهير ميبد فرستادند 8 صفحه A4 موجود در كتابخانه شخصي نگارنده.
اينك نمونه نظم:
شب آدينه به صد شوق و شعف، مستانه
بي سر و پاي دويدن به سوي ميخانه
پيرميخانه بديدم قدحي اندر دست
جرعهاي زو طلبيدم به طمع رندانه
ناگهان هاتفي از غيب بزد بانگ و بگفت
دور شو چون تويي از مشرب ما بيگانه
اين سخن را كه شنيدم قدمي برگشتم
آب خجلت به روي جبهه و مأيوسانه
رخ زرد و دل افسرده كه ناگاه نهاد
پير دستي زعنايات مرا برشانه
دو لب خويش گشود و به تبسم فرمود
قصهي مستي و رندي نبود افسانه
يا بخور خون جگر تا كه شوي لايق يار
يا برو چون دگران در پي كاه و دانه
اي «شهودي» سخن پير فراموش مكن
زدن حلقه و الحاح تواني يانه؟
اي صبح ازل از گل روي تو هويدا
شام ابد از سنبل گيسوي تو پيدا
اي سنبل و گل بلبل و دل واله و شيدا
مثل تو بود بر دل و جان سرو هويدا
اي چهره و خال و خط تو صفحه قرآن
اي از دهنت چشمه حيوان شده سيراب
وز طره پرتاب تو دلها شده بيتاب
لعل لب تو در دو جهان گوهر ناياب
روي تو و ابروي توام قبله و محراب
جز سوي تو جانا نبود روي محبان
رخسار تو بر اهل جنان است جنان بخش
گفتار تو بر جان و روان است روانبخش
ديدار تو بر خلق جهان است جهان بخش
اي بوي تو بخشيده به گل نكهت جان بخش
از عشق تو بلبل به چمن گشت غزل خوان
اي باطن تو قلزم غير متناهي
پيش تو بود ظاهر اشياء كماهي
شاهان جهان از تو دهي حشمت و شاهي
ذات تو بود اعظم اسماء الهي
برخلق بود جلوه تو جلوه رحمان
از روشني روي تو پيدا شده اشيا
وزنور وجود تو مهمات هويدا
بخشيده عنايات تو صورت به هيولا
آدم به دبستان تو آموخته اسما
ادريس به پيش تو بود طفل دبستان
ماگوي صفت در خم چوگان بلاييم
ما پادشاه كشور تسليم و رضاييم
با وصل تو و فصل تو شاهيم و گداييم
در دايره عشق تو و هجر تو ماييم
پرگار صفت جمله در اين دايره حيران
گسترده بود سفره احسان تو اي شاه
خلق دو جهان يكسره مهمان تو اي شاه
جبريل بود ريزه خور خوان تو اي شاه
پيوسته شهودي است ثناخوان تو اي شاه
شاها نظر از لطف نما سوي گدايان
آزادي وقناعت و درس و كتاب را
اي مدعي به ملك سلیمان نميدهم
اي آفرين به همت والاي آنكه گفت
من جان زدست ميدهم ايمان نميدهم
باآب مهر آل علي شد عجين گلم
اين آب را به چشمه حيوان نمي دهم
جنت كجا و روضه سلطان دين رضا
اين روضه را به روضه رضوان نميدهم
من آبروي خود به كفي نان نميدهم
من اختيار خويش به دونان نمي دهم
من يوسفم اسير زليخا نمي شوم
هرگز زدست لذت زندان نمي دهم
پيراهنم دريد زليخاي روزگار
در دست نفس شوم گريبان نميدهم
سالار رادمردي و آزادگي حسين
ميگفت دست خود به لئيمان نمي دهم
وقت سحر «شهودي» بي دل به دوست گفت
من دل به غير شاه خراسان نميدهم