بُغده تابي

اگر چه خودمان هم نمي دانيم كه اين واژه چگونه ساخته شده است و وارد فرهنگ عاشورايي اين محل شده است، ولي اين را خوب خوب مي دانيم كه اين واژه براي خودش جاي پاي محكمي دارد و براي خودش برو و بيايي.
از بُغده چه مي دانيم؟
مي گويند؛ بغده همان شمشيرهاي چوبي است كه پس از شمشيرهاي فلزي و پيش از سرو، با نظمي خاص بر روي نخل ها قرار مي گيرند. بستن صد ها بغده به نخل نياز به اين دارد كه نخ فراوان هم در اختيار باشد (تهيه نخ امروزه راحت است. قديم را در نظر بگيريد كه بايد اين نخ ها را با اِشتي و دست تابید) نخ هايي كه از موي بز و كرك گوسفند و پنبه تايبده شده باشد. ما اصل قضييه را دنبال مي كنيم. شما علاقه مند بوديد، خوشحال مي شويم كه دنبال اين واژه ها را بگيريد و جلو برويد و به روشني برسيد.
راستي چه ارتباطي است بين بُغده تابي و غذاي نذري امام حسين(عليه السلام)؟ اين را ديگر خوب مي دانيم. آن قديم ها كه وضع مردم خوب نبود و از طرفي هم نمي خواستند كه دستان با سخاوتشان بسته باشد و در دفتر دوستان سخاوتمند مولا جايي و نامي نداشته باشند اين واژه را راه اندازي كردند به اين ترتيب:
غذايي كه براي نذري پخته مي شد، قاعدتاً همگاني نبود. اصلاً آن قدرها نبود كه بخواهند همه را سر سفره بنشانند، اگر چه بعضي ميزبانان گاهي چند نفري غير از بَر و بچه هاي دست اندركار حسينيه را هم دعوت مي كردند تا سفره شان بوي بركت بيشتر بگيرد؛ ولي عمدتا سفره غذا براي كساني پهن مي شد كه شب و روزشان را صرف سروسامان دادن به حسينيه و خوب بر پا شدن عزاي امام حسين (ع) مي كردند.
طريق دعوت به سفره
خورشيد كه مي رفت تمام قد خودش را به وسعت آسمان برساند، ميزبانان يكي را مي فرستادند كه وقت بغده تابيدن است. با هم مي رويم خانه حاج سيد حسين، حسين غلامرضا، سيد مند علي و حسين شاه و اكبر غفور و استاد عباس و… چه فرق مي كرد. بالاخره، هر روزه بساط بغده تابي، در جايي پهن مي شد. البته براي اين كه قضيه سر و شكل ظاهر خودش را هم داشته باشد زمانی که باز مي گشتند مقداري هم نخ تابيده همراهشان مي آوردند و يا در دستشان بود.
بچه هاي دست اندركار نخل بندي و خادمين حسينيه و تهيه كننده هاي فرش و روشنايي و همه همه براي صرف غذاي نذري مي رفتند، به خانه ي يكي از كساني كه هر سال يك بار غذاي نذري در خانه اشان تهيه مي شد. اين را هم خوب است كه به آن عنايت داشته باشيم كه بيشتر ميزبانان از خود بر و بچه هاي دست اندركار بودند. غذا را كه نوش جان مي كردند و بر مي گشتند مي گفتند: رفتيم بغده بتابيم. كم كم قضيه لو رفت و مردم فهميدند كه آقايان مي روند كه دلي از عزا در بياورند. بُغده بهانه است. بعد از اين در خانه هر كس سفره مولا پهن شد آن جا را محل بغده تابي مي گفتند.
بغده تابي در ركن آباد آب و تاب خودش را دارد. اگر بخواهيم امروز و ديروزش را مرور كنيم سرتان درد مي گيرد، ولي اين قدر بدانيد؛ تمام كساني كه ديروز با همه ي وجودشان به ميدان مي آمدند و سفره اي براي امام حسين سر پا مي كردند، امروز هم فرزندان آن ها پرچم را بر پيشاني خانه هايشان نصب مي كنند و غذاهاي خوش آب و رنگ هزار تا دو هزار نفره را تهيه مي كنند و عزاداران مولارا به ميزباني مي ايستند و …
چه كساني افتخار ميزباني پيدا مي كنند؟
مي خواهيد بدانيد، چه كساني اين ميزباني ها را به عهده دارند. به ميزبانان نگاه كنيد. اكثر آن ها از كساني هستند كه بضاعت ماليشان اندك است يا آن قدر نيست كه بشود نام ثروتمند روي آن ها گذاشت. اين هم از ويژگي هاي ركن آباد است كه نه فقير محتاج نان شب دارد و نه غني و ثروتمندي كه پولش از پارو بالا برود. آن ها كه پدران و اجدادشان يك سفره 50ـ 60 نفره، در خانه شان پهن مي شده است، فرزندانشان امروز چند سفره به نيابت از پدر دست و پا مي كنند و با همه ي حرارتشان مردم را به سفره مي خوانند و تازه چه لذتي مي برند كه مردم بيايند و بر سفره شان حاضر شوند و اگر كمي ديرتر غذايشان تمام شود در رنجند و نگران كه نكند غذاي ما مورد قبول مولا نبوده است و اشك در چشمان حلقه مي زند گاهي كه فكر مي كنند؛ به نظر مي رسد كه غذايشان كم بيايد، كنار ديگ مي آيند و نگاه مولا را به سفره مي خواهند و با تمام اخلاص از آقا مي خواهند كه درستش كند و قول مي دهند سال بعد كمي بر غذا بيفزايند.
نويسنده اين داستان را، بي واسطه از صاحب خانه اي شنيده است كه امروز هم در طول سال، چند بار در خانه اش را باز مي كند و دوستان ابا عبدا… الحسين (ع) را به سفره مي خواند.
نقل قول مستقيم:
آن سال پدر ما وضع مادي بسيار بدي داشت، اما نمي توانست؛ در خانه را ببندد و شرمسار بر و بچه هاي دست اندركار و خادمان حسينيه باشد. نمي دانست چه بايد بكند. براي همين پيش حاج شيخ داوود رفت و از او خواست كه راهي پيش پايش بگذارد. حاج شيخ از بدي وضع پدر ما كاملاً با خبر بود، چون پشت خانه امان به خانه او گرم بود و همسايه ي خوب ما بود. براي همين نمي خواست اين شرمندگي را در چهره ي پدر ما ببيند. حاجی دلي مهربان و قلبي مخلص و سري پر از شور حسيني داشت.
حاج شيخ از همه ي توان پدر ما سئوال كرد. پدر جواب داد كه همه ي زندگيمان دو تا كهره (بزغاله) است و سه چهار من گندم (18-24 كيلو) حاجي گفت: يكي از بزغاله ها را براي خودتان نگاه مي داري و سه من از گندم ها را هم آرد مي كني و يك من نخود هم تهيه مي كني. اين قدر را كه مي تواني؟
ـ بله حاجي. اگر بايد قرض هم بگذارم اين كار را انجام مي دهم.
روز بغده تابي ما كه شد، همه ي بضاعت اندك پدر كنار دست حاج شيخ قرار گرفت. چون حاجي شيخ گفته بود كه شما اين ها را تهيه كنيد. اما اجازه بدهيد اين دفعه در وقت پختن و پخش غذا كنار شما باشم. پدر ما هم كه همين را از خدا مي خواست و روي پايش بند نبود كه بالاخره درست شد، از حاجي به خاطر محبتش تشكر كرد و دعوت كرد كه آن روز همه ي وقت مهمان ما باشد.
حال و هواي بهشتي و حسيني
آن روز حال و هواي حاج شيخ فرق مي كرد. پدر ما هم مدام بغض در گلو و اشك در چشم داشت. حاجي دعا مي خواند و مي خواند و نگاه معنا داري به آسمان مي كرد. مدام دور و بر ديگ غذا و تنور نان رفت و آمد مي كرد. غذا كه آماده شد حاجي، براي نماز ظهر به مسجد رفت و ما هم رفتيم به مسجد رو به روي خانه. امام جماعت اين مسجد بود. ظهرها نماز جماعت در مسجد محله ي پايين اقامه مي شد. حاجي از نماز جماعت برگشت و كنار ديگ غذا نشست و دعاخواني اش را دوباره شروع كرد. گفته بود كه نان را در تپويي (خُمره) بگذاريم و به شماره ي آن ها كار نداشته باشيم و اصلاً به داخل آن تپو نگاه نكنيم، ولي باز هم خودش آمد بالاي سرآن ناندان دعايي خواند و رفت نشست در محل تقسيم غذا.
مهمان هاي امام حسين يكي يكي آمدند و غذايشان را خوردند و هريكي هم تعريف كردند كه غذاي امسال بوي طعام ديگري مي دهد. كم كم همه ي كساني كه بايد مي آمدند، آمدند. ساعت از سه بعد از ظهر گذاشته بود و معلوم كه ديگر از خادمين و ذاكرين و نخلبندان كسي نمانده است كه نيامده باشد. پدر حساب به دستش بود.
باباي ما به حاجي شيخ گفت كه فكر نمي كنم ديگر كسي بيايد و با خوشحالي گفت: امام حسين(ع) خودش درستش كرد. حاجي، دست شما هم درد نكنه. اگه شما نبوديد ما نمي دونستيم امسال چه كار بايد بكنيم. حاج شيخ هم با لبخند جواب پدر را داد. اين خانواده وقتي كه مصلحت باشد خودشان همه ي كارها را به عهده مي گيرند و نمي گذارند كه دوستانشان شرمنده باشند.
باباي ما ديگر گرسنه شده بود. هنوز نه حاج شيخ غذا خورده بود و نه هيچ كدام از بچه هاي خانه و نه پدر و نه مادر. پدر ما گفت: حالا ببينم چي براي خود ما مانده است؟
همه ي چند نفري كه مانده بوديم غذا خورديم و سير شديم. ديگر هيچ چيز باقي نبود. حاج شيخ نگاه معني داري به همه ي ما كرد و گفت: به خود امام حسين(ع) قسم كه اگر تا شب هم مهمان مي آمد، من از اين ديگ غذا به آن ها مي دادم و شما از آن تپو نان، ولي ديگر گذشت. چون نگاه كردن به باقي غذا و باقي نان ها همه چيز را عوض كرد.
حاجي شيخ با اطمينان خاصي صحبت مي كرد و پدر ما هم اشك مي ريخت و همه منقلب بودند ولي همه از ته دل به شيخ دعا كرديم و از آقا تشكر كه راهمان انداخته بود. از آن سال قدمهايمان را محكم تر برداشتيم و به لطف خدا هميشه درست شده است.
از دو سه روز مانده به محرم که برنامه هاي آماده سازي حسينيه محله عليا (حسينيه حضرت ابوالفضل) شروع مي شود، سفره هاي غذا هم كنار دست مردم پهن مي شود. شايد كسي باور نكند كه در يك روستاي دو هزار نفره، هر روز و شب دو دهه اول ماه محرم حداقل، دو بار سفره امام حسين (ع) پذيراي مردم مي شود، آن هم با چه آب و تابي. مهماني ها هميشه آمار بالاي هزار نفر را براي خود ثبت مي كنند. چه ظهر و چه شب، چه زن ها و چه مردها، حالا ديگر زنها هم حداقل، در هر شب يك پذيرايي جداگانه (مخصوص خانم ها) دارند. مردها كه تكليفشان جداست. فكر نمي كنم دوستان مهاجر كه سالهاست از اين ديار رفته اند و محرم به محل بر مي گردند اصلاً دغدغه غذا داشته باشند؛ چون هميشه و در هر وعده غذايي با آغوش هاي بازي روبه رو مي شوند كه با افتخار، آن ها را به خانه و سفره مولا مي خوانند.
دَرِ خانه ها باز باز است و دل ها مالامال از عشق به مولا و غذا هم فراوان. همه ي نگراني اين است كه نكند گرفتار اصراف شويم و يا بعضي فقط براي شكم فرسايي بر سر اين سفره ها حاضر شوند. اي كاش همه اين را دريابيم. امروز همه ي محلات شهرستان ميبد همين حال و هوا را دارد. كاش اين را دريابيم و براي حضور بر سفره اي از مولا اجازه بگيرم و بي دعوت جز بر سفره هم محلي هايمان حاضر نشويم و خداي ناكرده نيامده باشيم كه …

سیدعلی میری رکن آبادی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست بعدی

دفن پدر به دست پسر

چ دی ۲۹ , ۱۴۰۰
اجساد طیبه شهدای کربلا، روی خاکهای سوزان کربلا بود. بنابر نقلهای مختلف همین که لشکر دشمن کربلا را ترک کرد، گروهی از طایفه بنی اسد که در اراضی غاضریه مسکن داشتند یا بنا بر نقلی از کربلا کنار کشته ها عبورشان افتاد، آن منظره رقت انگیز و جانگداز از کشته […]