فصلی پر از قنوت

از اوج آسمان غزلی نو به ما رسید
فصلی پر از قنوت ، پر از ربنا رسید
جبریل بود آنکه به عالم نوید داد
کشتی نشستگان جهان نا خدا رسید
پیغمبری که با فقرا بر زمین نشست
معراج رفت و تا ملکوت سما رسید
دنیا میان جهل « مرکب » اسیر بود
یکباره عشق والقلم از ناکجا رسید

شصت و سه سال بعد جهان غرق آه شد
فریاد از مدینه به سمت خدا رسید
قرآن به دست ، روح بلندش عروج کرد
کارش ولی چگونه بگویم کجا رسید
بر پیکرش هنوز «نمی»مانده بوده و آه
از آتشی که بر جگر مرتضی رسید
هیزم به دوشهای جهنم کنار در
آن سوی در ببین چه به خیرالنسا رسید
آه از دلم … ادامه این شعر خونی است
خونی که چکه چکه به پس کوچه ها رسید

آتش که شعله شعله زمان را مرور کرد
ناگه شراره ای زد و تا کربلا رسید
« آه از دمی که لشکر اعدا نکرد شرم »
بیداد نیزه بود که بر خیمه ها رسید
طفلان شبیه پاره آتش میان شب
هر سو صدای زخمه واویلتا رسید
دیگر شکست بغض خدا تا که روضه خوان
بر لحظه گریز سر نیزه ها رسید

مسلم زارع ده آبادی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست بعدی

حج شهادت

چ دی ۲۹ , ۱۴۰۰
آهسته قدم می زد و …با زمزمه می رفتآهسته قدم می زد و …در همهمه می رفتگُل کرده در اقلیم همین خاک دقیقنهفتاد و یکی لاله و …مثل همه می رفتچشمی نگران را به گره بسته دخیلشوقتی که تمام حرم از علقمه می رفتمی رفت که مهتاب به داغش بنشیندخورشید […]

شاید برای شما جالب باشد