چون که فردا محشری پا می شود . | آسمان از خلق دریا میشود . |
نیست کس در فکر جان و مال خویش . | هر کسي شرمنده از اعمال خویش . |
گوشه گوشه هر کجا یک جنبشی است . | یک طرف جنّت و یک جا آتشی است . |
تا ببیند نور ایزد مصطفی . | امت خود داخل آتش رها . |
امتش در شور و آه و همهمه . | مصطفی فریاد آرد «فاطمه» . |
نا گها ن محشر تکا نی می خورد . | بر همه خط امانی می خورد / |
«فاطمه» بر محمل نوری سوار . | می رسد نزد «محمّد» بی قرار . |
گوید ای نوری که بر نوری سوار . | امّت من گشته در آتش دچار . |
امّت من کی بر این آتش رواست . | گو که «اسباب شفاعت»پس کجاست . |
پیش چشم جمله ی محشر همه . | «دست بر پهلو» بگیرد فاطمه . |
دست او آذین به «دندان پدر» . | دست دیگر«رأس پر خون پسر» . |
همره او جامعة سبز علي . | پر ز خون عمامه سبز علي . |
تا نما ید جمله محشر مستِ مست . | «طشت پر خون جگر» دارد به دست . |
تا نماید دوزخ ما را جنان . | میکند «دست علمدارش» عیان . |
تا نماید جرم بر خوبی بدل . | «اصغر و محسن» بگیرد در بغل . |
نزد ایزد عرض حا جت می کند . | آنقدر از ما شفاعت می کند . |
ناگهان از عرش آید این ندا . | دوستداران علی مرتضی . |
روسیاهان و گنهکاران همه . | این شما و این«بهشت فاطمه» . |
?حبیب خشا یی