روزشمار

وهرگز او را مشمول رحمت خود قرار مده! حمیدبن مسلم می گوید: به خدا سوگند که پس از این

 گفتگو به دیداراو رفتم درحالی که بیماربود، قسم به آن خدایی که جزاوپروردگاری نیست، دیدم که عبدالله بن حصین آنقدرآب می آشامید تاشکمش بالا می آمد وآن را بالامی آورد! وبازفریاد می زد: العطش! بازآب می خورد تا شکمش آماس می کرد ولی سیراب نمی شد ! وچنین بودتاجان داد.

روز هشتم: چون تشنگی، امام حسین (ع) و اصحابش را سخت آزرده کرده بود، آن حضرت کلنگی برداشت و در پشت خیمه ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را کند، آبی بس گوارا بیرون آمد، همه نوشیدند و مشک ها را پر کردند، سپس آن آب ناپدید گردید و دیگر نشانی از آن دیده نشد.    

خبر این ماجرای شگفت انگیز و اعجاب آمیز توسط جاسوسان به عبید اللّه رسید و پیکی نزد عمر بن سعد فرستاد که: به من خبر رسیده است که حسین چاه می کند و آب به دست می آورد و خود و یارانش می نوشند! به محض اینکه نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت کن که دست آنها به آب نرسد و کار را بر حسین و اصحابش بیشتر سخت بگیر و با آنان چنان رفتار کن که با عثمان کردند!!

بهر حال هر لحظه تب عطش در خیمه ها افزون می شد، امام (ع) برادر خود عباس بن علی ابی طالب را فرا خواند و به او ماموریت داد تا همراه سه نفر سواره و بیست نفر پیاده جهت تدارک آب برای خیمه ها حرکت کند در حالی که بیست مشک با خود داشتند.آنان شبانه حرکت کردند تا به نزدیکی شط فرات رسیدند در حالی که نافع بن هلال پیشاپیش ایشان با پرچم مخصوص حرکت می کرد.

عمر بن حجاج پرسید:کیستی؟

نافع بن هلال خود را معرفی کرد.

ابن حجاج گفت:ای برادر!خوش آمدی،علت آمدنت به اینجا چیست؟

نافع گفت:آمده ام تا از این آب که ما از آن محروم کرده اند، بنوشم.

عمر بن حجاج گفت: بنوش تو را گوارا باد.

نافع بن هلال گفت:به خدا سوگند در حالی که حسین و یارانش تشنه کامند هرگز به تنهایی آب ننوشم.

سپاهیان عمرو بن حجاج متوجه همراهان نافع بن هلال شدند و عمرو بن حجاج گفت: آنها نباید از این آب بنوشند، ما را برای همین جهت در این مکان گمارده اند . در حالی سپاهیان عمرو بن حجاج نزدیک تر می شدند، عباس بن علی (ع) به پیاده گان دستور داد تا مشک ها را پر کنند و پیادگان طبق دستور عمل کردند و چون عمرو بن حجاج و سپاهیانش خواستند راه را بر آنان ببندند،عباس بن علی و نافع بن هلال بر آنان حمله ور شدند وآنها را به پیکار مشغول کردند، و سواران، راه را بر سپاه عمرو بن حجاج بستند تا پیادگان توانستند مشک های آب را از آن منطقه دور کرده و به خیمه ها برسانند. سپاهیان عمرو بن حجاج بر سواران تاختند و اندکی آنها را به عقب راندند تا آن که مردی از سپاهیان عمرو بن حجاج با نیزه نافع بن هلال، زخمی عمیق برداشت و به علت خونریزی شدید،جان داد و اصحاب به نزد امام بازگشتند. امام حسین (ع) مردی از یاران خود به نام عمرو بن قرظه انصاری را نزد عمر بن سعد فرستاد و از او خواست که شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند و عمر بن سعد پذیرفت. شب هنگام،امام حسین (ع) با 20نفر از یارانش و عمر بن سعد با 20نفر از سپاهیانش در محل موعود حضور یافتند.امام حسین(ع) به همراهان خود دستور داد تا برگردند وفقط برادر خود عباس بن علی وفرزندش علی اکبررا درنزدخود نگاه داشت وهمین طورعمربن سعد نیزبه جزفرزندش حفص وغلامش، به بقیه همراهان دستوربازگشت داد.ابتدا امام حسین(ع)آغازسخن کرد و فرمود:ای پسرسعد! آیابامن مقابله می کنی وازخدایی که بازگشت توبه سوی اوست،هراسی نداری؟!من فرزند کسی هستم که تو بهترمی دانی! آیا تواین گروه رارها نمی کنی تابا ما باشی؟و این موجب نزدیکی توبه خداست. عمربن سعد گفت: اگر از این گروه جدا شوم می ترسم که خانه ام را خراب کنند! امام حسین فرمود: من برای توخانه ات رامی سازم.عمربن سعدگفت:من بیمنا کم که املاکم راازمن بگیرند! امام(ع)فرمود: من بهتر از آن به توخواهم داد، ازاموالی که درحجاز دارم. به نقل دیگری امام فرمود که:من«بغیبغه»را به توخواهم داد و آن مزرعه بسیار بزرگی بود که نخل های زیاد وزراعت کثیری داشت ومعاویه حاضرشد آن را به یک میلیون دینار خریداری کند ولی امام(ع) آن رابه اوفروخت. عمربن سعد گفت:من در کوفه برجان افراد خانواده ام ازخشم ابن زیاد بیمناکم ومی ترسم که آنها را از دم شمشیر بگذراند! امام حسین(ع) هنگامی که مشاهده کرد عمربن سعد از تصمیم خود باز نمی گردد، از جای برخاست درحالی که فرمود:توراچه می شود؟! خداوند جان تو را به زودی دربسترت بگیرد وتو رادر روزقیامت نیامرزد، به خداسوگند من می دانم از گندم عراق جز به مقداری اندک نخوری!عمربن سعد با تمسخرگفت:جو، مارا بس است.

روز نهم(تاسوعا):چون شمر، نامه را از عبیدالله گرفت تا درکربلا به ابن سعد ابلاغ کند، او وعبدالله بن ابی المحل (که ام البنین عمه اوبود) به عبیدالله گفتند: ای امیر! خواهر زادگان ماهمراه با حسین اند، اگر صلاح می بینی نامه امانی برای آنها بنویس!عبیدالله پیشنهاد آنها را پذیرفت وبه کاتب خود فرمان داد تاامان نامه ای برای آنها بنویسد .عبدالله بن ابی المحل امان نامه را به وسیله غلام خود به کربلا فرستاد، و او پس ورود به کربلا متن امان نامه را برای فرزندان ام البنین قرائت کرد و گفت:این امان نامه ای است که عبدالله بن ابی المحل که از بستگان شماست فرستاده است؛ آنها در پاسخ  گفتند: سلام ما رابه او برسان وبگو: مارا حاجتی به امان نامه تو نیست، امان خدا بهتر ازامان عبیدالله پسر سمیه است.همچنین شمربه نزدیکی خیام امام آمد و عباس و عبدالله و جعفر وعثمان(ع) فرزندان علی بن ابی طالب(ع) (که مادرشان ام البنین است) را صدا زد، آنها بیرون آمدند، شمر به آنها گفت: برای شما ازعبیدالله امان گرفته ام!، وآنها متفقا گفتند: خدا تو را وامان تورا لعنت کند، ما امان داشته باشیم وپسر دختر پیامبر امان نداشته باشد؟!! پس از رد امان نامه، عمر بن سعد فریاد زد که: ای لشکر خدا! سوار شوید و شاد باشید که به بهشت می روید!! و سوار نظام لشکر بعد از نماز عصر عازم جنگ شد. در این هنگام امام حسین (ع) در جلوی خیمه خویش نشسته و به شمشیر خود تکیه داده و سر بر زانو نهاده بود، زینب کبری شیون کنان به نزد برادر آمد و گفت:ای برادر! این فریاد و هیاهو را نمی شنوی که هر لحظه به ما نزدیکتر می شود؟! امام حسین (ع)سر برداشت و فرمود:خواهرم! رسول خدا را همین حال در خواب دیدم، به من فرمود: تو به نزد ما می آیی. زینب از شنیدن این سخنان چنان بی تاب شد که بی اختیار محکم به صورت خود می زد و بنای بی قراری نهاد. امام گفت: ای خواهر!جای شیون نیست، خاموش باش، خدا تو را مشمول رحمت خود گرداند. در این اثنا حضرت عباس بن علی آمد و به امام (ع) عرض کرد: ای برادر! این سپاه دشمن است که تا نزدیکی خیمه ها آمده است! امام در حالی که بر می خاست فرمود: ای عباس! جانم فدای تو باد! بر اسب خود سوار شو و از آنها بپرس: مگر چه روی داده است و برای چه به اینجا آمده اند؟!حضرت عباس (ع) با 20سوار که زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر از جمله آنان بودند، نزد سپاه دشمن آمده و پرسید : چه رخ داده و چه می خواهید؟!

گفتند: فرمان امیر است که به شما بگوییم یا حکم او را بپذیرید و یا آماده کارزار شوید! عباس(ع)گفت:از جای خود حرکت نکنید و شتاب به خرج ندهید تا نزد ابی عبدالله رفته و پیام شما را به او عرض کنم. آنها پذیرفتند و عباس بن علی(ع) به تنهایی نزد امام حسین(ع) رفت و ماجرا را به عرض امام رسانید و این در حالی بود که 20 تن همراهان او سپاه عمربن سعد را نصیحت می کردند و آنان را از بیعت با امام حسین بر حذر می داشتند و در ضمن از پیش روی آنها به طرف خیمه ها جلو گیری می کردند. امام (ع) به حضرت عباس بن علی فرمود: اگر می توانی آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تأخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز کنیم  و به درگاهش نماز بگذاریم. خدای متعال می داند که من به خاطر او نماز و تلاوت کتاب او(قرآن) را دوست دارم. پس اینکه امام (ع) و یارانش شب را فرصت یافتند تا با خدای خویش راز و نیاز کنند، امام (ع) با آنها اتمام حجت کرد و گفت کسانی که می خواهند بروند و اگر بمانند شهید خواهند شد و…

روز دهم (عاشورا): امام حسین (ع) پس از نماز صبح، سپاه خویش را که متشکل از 32تن سواره و40تن پیاده بودند، به سه دسته تقسیم کرد. دو سپاه در برابر یکدیگر صف آراییکرده و برای آغاز نبرد سر نوشت ساز، لحظه شماری می کردند. امام حسین(ع) برای پیش گیری از نبرد و خون ریزی نیرو های دو طرف، تلاش زیادی به عمل آورد و از راه ممکن می خواست از کشتار مسلمانان جلو گیری نماید و خون کسی بر زمین نریزد. ولی دشمن که مغرور از کثرت سپاه خود و قلت یاران امام(ع)بود، به هیچ صراطی مستقیم نبود و به هیچ پیشنهادی پاسخ مثبت و کار ساز نمی داد و خواهان تعیین تکلیف از راه نبرد و خون ریزی بود. امام حسین(ع) در روز عاشورا، برخی از یاران خود را به نزد سپاه دشمن فرستاد تا با آنان گفت و گو کرده و با بیان حقایق و واقعیت ها ، آنان را از شرارت و جنایت منصرف کنند.آن حضرت، خود نیز بارها برای اندرز سپاه کفر پیشه دشمن، پا پیش نهاد و با بیان خطبه هایی روشنگر، آنان را به حفظ آرامش و عدم خون ریزی دعوت کرد و از جنگ و مبارزه باز داشت. ولی جز تعدادی اندک که از خواب غفلت بیدار شده و حقیقت را در یافتند و به به سپاه آن حضرت پیوستند، بقیه آنان در ضلالت و گمراهی خویش باقی مانده و بر آغاز جنگ اصرار می کردند. حر بن یزید ریاحی که از فرماندهان جنگاور و دلیر عمر ن سعد بود و او بود که در وهله نخست، راه را بر امام حسین(ع)بست و او را به اجبار و اکراه به کربلا رهسپار گردانید: وقتی بزرگواری امام حسین(ع) و حقیقت خواهی وی را ملاحظه کرد و از سوی دیگر شاهد نیت های پلید عمربن سعد و لشکریان عبیدالله بن زیاد و جنایت ها و ستم کاری های آنان بود ، از خواب غفلت و دنیا طلبی بیدار شد و یکباره سپاه کفر پیشه عمر بن سعد را ترک و به سوی خیمه گاه امام حسین(ع) رهسپار شد. حر به نزد امام حسن (ع) رفت و از آن حضرت درخواست عفو و بخشش نمود و از کردار و رفتار های پیشین خود اظهار پشیمانی کرد. امام حسین (ع)با مهربانی تمام حر بن یزید را پذیرفت و از وی استقبال کرد و با رفتار خود موجب تقویت ایمان حر گردید. حر برای روشن گری سپاه دشمن به سوی آنان برگشت و با معرفی خود و چگونگی هدایت یافتنش ، آنان را به راه خیر و سعادت و پیوستن به سپاه حقیقت جوی امام حسین(ع) دعوت کرد. دشمنان که از ملحق شدن حر به امام حسین (ع)بسیار نگران و ملتهب شده بودند،وی را سنگباران و تیر باران کرده و از نزدیک شدنش به نیرو های خود باز داشتند. حر به ناچار به سوی خیمه گاه امام حسین(ع)برگشت.سپاه دشمن که ازپیوستن حر و چند نفردیگر به سپاه امام(ع) احساس خطر و ریزش نیرو کرده و ادامه این وضعیت رابه زیان خود می دید، فرمان حمله را صادر کرد.عمربن سعد با رها کردن تیری به سوی سپاهیان امام حسین(ع)جنگ را به طور رسمی آغاز و سپاهیان نگون بخت خود را به نبرد و تهاجم ترغیب وتشویق کرد. در اندک مدتی دوسپاه به یکدیگرنزدیک شده وبا ابزارهای جنگی آن روزبه نبرد پرداختند. محدث قمی ازمحمد بن ابی طالب موسوی روایت کرده است که دراین نبرد، پنجاه تن از یاران امام(ع) به شهادت رسیدند. به هنگام ظهر، یکی ازیاران امام(ع) به نام ابوثمامه صیداوی،آن حضرت را متوجه وقت نمازظهرکرد. امام حسین(ع)که به نمازاهمیت ویژه ای می داد، دستوردادکه جنگ را متوقف کرده وهمگی به نماز پردازند. پیشنهاد امام حسین(ع)مورد موافقت دشمن قرار نگرفت وآنان هم چنان به نبرد خود ادامه می دادند.امام حسین(ع)به ناچار، یک طرفه جنگ رامتوقف کرد و با یاران اندک خود نماز ظهر را به صورت نماز خوف(نماز ویژه زمان جنگ) به جای آورد.یاران آن حضرت دو دسته شده، دسته ای به نمازامام (ع)اقتدا کرده و دسته ای دفاع می نمودند. اما دشمنان هیچ گونه ترحمی به امام(ع)ونمازگزاران نکرده وبا رها کردن تیر، آنان را هدف قرارمی دادند.سعید بن عبدالله حنفی، ازجمله آنانی بودکه خود را سپر امام(ع) قرارداد. وی هرتیری که به جانب امام حسین(ع)می آمد، خود راسپر آن می کرد و آن قدردر این راه ایستادگی کرد تا نماز امام(ع) به پایان رسید. در آن هنگام به زمین افتاد وبه شرف شهادت نایل آمد.علاوه برزخم شمشیرونیزه،از بدن این  شهید دلاور،تعداد سیزده چوبه تیریافتند.پس ازنماز، یاران امام حسین(ع) روحیه رزمی تازه ای یافته وبه سوی دشمن هجوم آوردند. تمام یاران امام(ع)، ازجمله جوانان برومند بنی هاشم و فرزندان، برادران، برادرزادگان ، خواهرزادگان  وعموزادگان آن حضرت به جهاد ودفاع پرداخته وبه شهادت رسیدند. نبرد هریک از آنان، لرزه ای درارکان سپاه کفربه وجود آورد وشهادت آنان تاثیر شکننده ای دروجود مبارک امام حسین(ع) پدیدآورد به طوری که آن حضرت هنگامی که تنها شد و یک تنه با دشمن نبرد می کرد، به یاد یاران شهید خود می افتاد وگاهی به سوی آنان نظری می افکند وآنان را یاری می طلبید ومی فرمود:ای عباس،ای علی اکبر،ای قاسم،ای زهیر،ای حر کجایید؟امام حسین(ع) پس ازآن که همه یاران خود را ازدست داد، بانوان عصمت پناه را درخیمه ای  گردآورد و آنان را تسلی و دلداری داد و به صبر و شکیبایی سفارش نمود وبا قلبی شکسته ازآنان خداحا فظی کرد. آن حضرت، فرزندش امام زین العابدین(ع) راکه در بیماری سختی به سرمی برد، جانشین خویش قرارداد و با او نیزوداع کرد وآماده نبرد با دشمن گردید. امام حسین(ع) به تنهایی، ساعاتی چند با دشمن مبارزه کرد و به هر طرف حمله می کرد گروهی را به هلاکت می رسانید. هرگاه برای آن حضرت فرصتی به دست می آمد، به خیمه ها برمی گشت وبا حضورخود، کودکان  و زنان بی پناه را تسلی می داد و بار دیگر با آنان خداحافظی می کرد.دریکی ازخداحافظی ها،فرزند شیرخوارخودرا جهت سیراب کردنش به سوی دشمن آورد وازآنها تقاضای آب برای فرزند شیرخوار خود کرد، ولی سپاه سنگ دل عمربن سعد به فرزند شش ماهه او رحم نکرد و با هدف تیر قراردادنش، وی رادرآغوش پدرغرقه به خون کرد.امام حسین(ع)بدن غرقه به خون علی اضغر(ع) رابه خیمه برگرداند و بار دیگر به مبارزه پرداخت.آن حضرت، زخم های فراوانی را درمیدان  مبارزه متحمل شد، تا آن که بر اثر کثرت جراحات به زمین افتاد. درآن حال نیز دشمنان رهایش نکرده وبا ابزارهای گوناگون، ازجمله تیر، نیزه، شمشیر و سنگ بر بدنش ضرباتی وارد آوردند. سرانجام، آن حضرت تاب وتوان ازکف داد و برخاک گرم کربلا بر زمین افتاد و آماده مهمانی خدا گردید شمر بن ذی الجوشن ، با قساوت تمام به سوی بدن خونین آن حضرت رفت.درحالی که رمقی دربدن شریفش بود، سرمبارکش را ازقفا جدا کرد و سربریده را به خولی اصبحی تحویل داد تا به نزد عمربن سعد منتقل کند. دشمنان اهل بیت پس ازشهادت جان سوزامام حسین(ع) و یارانش، دست ازجنایات خویش برنداشتند، بلکه دراین روزغم آلود جنایت های دیگری مرتکب شدند که غارت وآتش زدن خیمه ها، تاختن اسب بر پیکر شهیدان و ارسال سرمقدس امام به کوفه از جمله آنهاست

.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست بعدی

نذر در دایره احکام 

س دی ۲۸ , ۱۴۰۰
نذر وعهد فقه و زندگی ( احکام نذر) گروه جامعه: نذر در لغت به معنای این است که انسان به علت حادث شدن امری ، چیزی را که واجب نیست، بر خود واجب کند. نذر در اصطلاح شرع ، التزام مسلمان به فعل یا ترک آن با قصد قربت و […]