گلهای زرد فاطمه

دیگر ز خیمه ها که صدایی نمی رسد

دیگر کسی نمی شنود بانگ یا عمو

دیگر نمی برد کسی آن مشک خشک را

پیش عمو که آب بیاور برای ما

گلهای زرد فاطمه هستیم ای عمو

گر آب آوری تو همه سرخ می شویم

وحشت تمام  کرببلا را فرا گرفت

مردی میان خیمه اطفال می دوید

دیگر کسی نبود که یاری او کند

دشمن به نزد خیمه اطفال رسید

یک رو به سوی خیمه و یک رو به سوی آب

یک رو به سوی دشمن و یک رو به اسمان

اینک خدای من تو ببین حال زار من

صبری بده کنون که ندارم دگر کسی

« آیا کسی بود که کند یاری حسین »

« آید در این زمین به مددکاری حسین »

انگار آسمان و زمین لال گشته اند

یا اینکه صبر و طاقت آنها تمام شد

غم در ردون سینه مولا گرفت جای

زیرا کسی نبود دگر یاریش کند

ناگه ناله ای ز سوی خیمه ها رسید

معشوق من کجاست ببین یار آمده

یا در رکاب  کن و دگر غصه ای مخور

از پایگاه فاطمه سرباز آمده

آمد حسین و دید که شوری دگر به پاست

پروانه ها به دور علی اصغرش همه

مولا گمان نمود علی اصغرش شده است

همبازی عزیز دلش طفل فاطمه

آمد ندایی از سوی زینب عزیز من

شش ماه ات لبی به سخن باز کرده است

فریاد می زند به گریه و گوید ای پدر

زهرا مرا برای تو سرباز کرده است

برخیز  و با تمام قوایت مرا ببر

من یوسف عزیز کرببلا تو مرا بخر

دستش گرفت و باز در آغوش خود کشید

بر روی دوش خود بنهاد و روانه شد

هر یک قدم به پیش نهادی به سوی خصم

در مقدمش دوباره شکوفا جوانه شو

بر روی دست خویش گرفتش حسین و گفت

این طفل بی گناه من است جنگجوی نیست

از من گرفته آب دهیدش که این زمان

از تشنگی به چهره او رنگ و روی نیست

ناگاه شاه دید که این بی گناه او

دستی به زد سینه بابا که ای پدر

حلقوم من ببین و دیگر صحبتی مکن

از تیر و زهر نمانده مرا طاقتی دیگر

حبیب خشایی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست بعدی

محرم

س دی ۲۸ , ۱۴۰۰
آمد محرمی که لباس عزا برید خیاط چرخ جامه جور و جفا برید تاریک شد زمانه چو دوزخ، ز بهر آنک دیو سیاه شب سر خورشید را برید خنجر خجالت از رگ خون خدا کشید ملعون دهر راس حسین از قفا برید می ریخت آیه آیه قرآن به جای خون […]

شاید برای شما جالب باشد