اینجا، دوباره زمزمه غم فراهم است احساس میشود که دوباره محرم است
بر دوش بام، بیرق ماتم نهادهاند رنگ نگاه مردم ما رنگ ماتم است
باران دیدههای بهاری روان شدند اندوه باغ و چشمه در اینجا مجسم است
این دستها، به سینه روانند، تا سحر پای بلند عشق، در این خانه محکم است
آیینه، نخل، سرو بهانه است یا حسین دست خدا و دست زمین با تو در هم است
بوی عطش، از علقمه احساس میشود ساقی به خون نشسته، برایش مسلم است
دیگر کسی به خیمه در اندوه آب نیست آتش به جان قائمه عرش اعظم است
عصری که میرود سر خورشید روی نی سرهای عرشیان به سر زانوی غم است
یا زینب، از حجاب غم واپسین در آی باغ تو، با بلوغ غم و غصّه محرم است
سیّد که گاه، با عطشی گفته یک غزل مرثیه خوان سیّد و سالار عالم است
یا فاطمه، کنار در آستان بایست از ما قبول کن، اگر آوازمان کم است
سیدعلی میریرکنآبادی