امام خميني(ره): شهدا شمع محفل بشریتند، شهدا در قهقهه مستانهشان و در شادي وصلشان عند ربهم يرزقوناند و از نفوس مطمئنهاي هستند كه مورد خطاب فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي پروردگارند.
نگاهت را به ياران هديه كردي
به خورشيد جماران هديه كردي
در آن بيراهة مين و خطر تو
وجودت را به ياران هديه كردي
«معلم به پاخيز دانش آموزت كشته شد…
ا… اكبر! ا… اكبر!….»
آنچنان با شعف و جسارت و پر حرارت اين شعار را فرياد ميزد كه همسايهها هم به شور آمدند و از روي حياط خانه فرياد ا… اكبرشان بلند شد و بعضي ها آنچنان جسارت پيدا كردند كه به پشت بام آمدند و آنجا شعار ميدادند. آن كسي كه شايد براي اولين بار شعار ا… اكبر را به پشت بامهاي ميبد كشاند و پس از شهادت شهداي دانش آموز به نداي امام لبيك گفت و فرياد ضد رژيم شاه سرداد، محمدرضا فروزان بود.
يكي از مغازههاي متصل به خانهشان را كرده بود محل تكثير اعلاميه هاي حضرت امام خميني(ره). نميدانم يك سلاح كمري از كجا گيرآورده بود، آن را همراه خود بر ميداشت و جلوي ژاندارمري مانور مي داد و وقتي به او ميگفتم: محمدرضا اگر بفهمند اسلحه داري، پوست كلهمان را مي كنند، او فقط مي خنديد.
اين همه شجاعت را از كجا آورده بود نميدانم. محمدرضا همپاي حركت نور، حركت كرد تا انقلاب پيروز شد و با دردها وآلام وارده بر همه اميد زندگيش يعني انقلاب، در 23 سالگي مرد شد و پير راه زندگي گرديد.
58/8/27 در مسير رسيدن به معبود به عضويت سپاه ناحيه يزد درآمد. در اولين مأموريت خود به سراوان سيستان و بلوچستان رفت. روغن، پارچه و كمكهاي مردمي را برداشت و به قول خودش قاشق قاشقِ روغنها را بين مردم محروم تقسيم كرد، اگرچه بازهم كم آمد اما او در اين ابراز محبت درد كشيدهتر شد، آبديده تر و رسيده تر!
در مأموريت قصر شيرين بود كه مهر سال 59 حكم گرفت بيايد و بسيج مستضعفين ميبد را تشكيل دهد. از همان اول و از سرعشق به مادر بيمارش گفت: «مادر تو خدايي داري. من ميروم تا صدام بر ما مسلط نشود. گاهي ماهها در بسيج ميماند، آموزش ميداد، نان خشك و پنير بسيج را مي خورد و فرصت به خود نميداد كه به خانه كه در فاصله 2000 متري بسيج بود، سربزند.
من فروزانم كه چون شمع فروزان گشتهام
راهي جبههي حق با همه ياران گشتهام
سوختم تا كه بماند به جا دين خدا
زين سبب روشني محفل ياران گشتهام
هيچ وقت نفهميدم آن همه محبت و عشق چگونه در آن قلب كوچك جا شده بود! … نفهميدم…
پيرمرادش حضرت امام (ره) بود و در اين ارادت ذرهاي ترديد نداشت و آرزو داشت خدمت حضرت امام(ره) برسد.
آنقدر تدبير داشت كه بسيج ميبد را تأسيس كرد و به طور حتم خوب بنيادي نهاد.
به ماها كه به عنوان مربي براي آموزش نظامي مي رفتيم ميگفت: در يك دست قرآن بگيرد و در دست ديگر اسلحه را، اين دو با هم ما را پيروز مي كند. به اين حرف ايمان داشت و همه كارها را در گرو اين دو ميدانست.
جواني 23 ساله و اين همه بلند نظري و ايمان حسرت داشت.
تحرك، درايت، محبت، شجاعت و مجاهدت او آدم را به ياد ياران امام زمان(عج) مي انداخت كه در زمان قبل ظهور از خصوصيات منتظران است و اينكه محمدرضا فروزان هيأت منتظران حضرت مهدي(عج) فيروزآباد را تأسيس كرد. بروز قلب بر صورت و نشان دادن فطرت در عمل بود. گاهي كه خودش مداحي مي كرد و از آن دفترچه جلد قهوهاي اشعاري را مي خواند، نقشي ميزد ماندگار بر صفحه خيال دوستانش…
چو شه بشنید نام كربلا را
پياده گشت و خواند اهل وفا را
كه اي اصحاب و ياران وفادار
مرا آمد زمان وصل دلدار
مرا وقت شهادت گشته نزديك
شود روز من اينجا شام تاريك
ساعت 2 بعداز نصف شب 1/11/59 بود و به فروزان كه در بسيج خوابيده بود، خبر دادند غلامرضا صادقيان از بچههاي اولين اعزام ميبد به مريوان(14/9/59) به عنوان اولين شهيد بسيج به درجه رفيع شهادت رسيده است.
براي تحويل گرفتن جنازه به يزد رفتيم محمدرضا با ديدن پيكر شهيد صادقيان ديگر حالش را نميفهميد، آرام و قرار نداشت، 22 بهمن 59 وقتي خبر شهادت دومين شهيد ماشاءاله محمدي را آوردند ديگر غير قابل كنترل شد.
بارها و بارها به جبهه رفت، مجروح شد، اما آرام نشد. براي عمليات فتح المبين 22 بهمن 60 به شوش رفت، در عمليات جنگيد اما باز هم آرام نشد. 28 اسفند 60 وصيتنامهاش را نوشت:
«… پروردگارا تو ميداني به اينجا آمدهايم تا با نثار خون خويش عَلَم كفر و نفاق را سرنگون سازيم … و اما عاجزانه از امت شهيدپرور و مسلمانان جهان تقاضا دارم امام و روحانيت را تنها نگذاريد كه اگر امام را تنها گذاريد از كوفيان هم بدتريد…»
حرفهايش را زد اما باز هم آرامش نيافت…
عيد نوروز 1361 در جبهه بود، عيد شد اما آرام نشد…
روز دوم نوروز در نبردي جانانه با همه كفر، با شيطان در شوش مردانه جنگيد…
يكي از پاهايش قطع شد…. اما آرام نشد…
بدنش سوراخ سوراخ شد…. اما آرام نشد…
و آنگاه كه شهيد شد، بالاخره آرام شد.
امام خميني(ره):
خوشا به حال آنان كه با شهادت رفتند!
خوشا به حال آنان كه در اين قافله نور جان و سر باختند!
خوشا به حال آنهايي كه اين گوهرها را در دامن خود پروراندند!
تقديم به روح بلند اسطوره مسلماني و مردي پاسدار
شهيد محمدرضا فروزان