شهيدمحمّد حسین عابدی

درآن خانه رو به روي مسجد جامع باز مي شد و مدام صداي مؤذّن هاي آن مسجد متبرّك، خانه شان را پراز عطر اذان روزانه و مناجات هاي شبانه مي كرد. آن روزها هنوز از بلندگو خبري نبود و صداهاي دلنشين مناجات‌ها تا اعماق دل ها مي نشست و مردم باآن زمزمه ها و آهنگ هاي جان بخش زندگي مي كردند.

رويش در بهار
در يكي از روزهاي بهاري سال 1345 شمسی، وقتي ماه مبارك شعبان مي خواست جايش را به ماه رمضان بدهد، خانه ي روبه روي مسجد غرق درشادي شدو محمّد حسین پاي در دايره ي زندگي دنيايي گذاشت.
بر خانه ي محمود عابد و حاجي عابد (پدر و پدر بزرگ شهيدمحمّد حسین ) چيزي جز رنج نداري و زحمت سايه نداشت؛ امّا سفره ي اين خانه هميشه از محبّت خدا لبريز بود. آن قدر كه به « عابد » مشهور بودند و شهرت در بندگي خدا داشتند. سهم فرزندان نيز از اين محبّت كم نبود. روح و جان محمّد حسین با خدا و مسجد و نماز و مناجات طراوت مي گرفت و خميرمايه ي جانش با دعاهاي جاري در مسجد جامع به كمال دست مي يافت.

بوستاني پرگل
خانواده ي عابدي پر فرزند بود و پدر با همه ي توان به كسب روزي حلال اشتغال داشت. با مناعت طبعش، به فرزندان بالندگي و عزّت نفس مي آموخت و مادر نيز همه ي توانش را به كار مي گرفت؛ تا خوب مادري كند.

هجرت و تحصيل
محمّد حسین به هفت سالگي رسيد و چند سال اوّل دوره ي كودكي را در مدرسه ي ركني
ركن آباد سپري كرد. روزهاي سخت زندگي، اين خانواده را به قم كوچ داد تا در سايه فاطمه ي معصومه (س) به ادامه ي زندگي بپردازند و كمي از رنج پدر بكاهند. دلاور ما دوسال نيز در دبستان رازي قم به تحصيل دانش پرداخت و آن گاه با بازوان كم طاقتش جانانه به كمك پدر آمد و به شغل بنّايي روي آورد و تا مرز استادكاري پيش رفت.

قم اوّلين جلوه گاه اجتماعي محمّد حسین
روزهاي شكوه مند انقلاب در قم پاي اين جوان متديّن را به اجتماع سبز مردم باز كرد و شكوه زيستن او را افزون تر كرد. محمّد حسین به همراه پدر در ميان طوفان خروشان مردم حضور مي يافت و خشم نوجوانيش را بر استبداد فرو مي ريخت.
انقلاب پيروز شد و گل هاي زندگي دوباره روييدن را آغاز كردند. شور و عشق وطن در عابد جان تازه يافت و خانواده را به زادگاه خود برگرداند.

جنگ آغاز بي سرو ساماني و عاشقي محمّد حسین
جنگ كه شروع شد ديگر دست و دل محمّد حسین به كار نمي رفتند و مدام بهانه گيري
مي كردند؛ امّا هنوز او به سن بلوغ جسمي نرسيده بود و راه حضور در جبهه برايش بسته بود. كم كم اين جوان رشيد به بسيج پيوست و آنجا را پايگاه عشق خود قرار داد و خيلي زود از آن پايگاه پاي در سنگر شرف نهاد و به عشقبازي مشغول شد.
محمّد حسین چندين بار در ميان رزم آوران حضوری جانانه يافت و هربار به لطف خدا سالم به آغوش خانواده باز گشت. مقدّر اين بود كه اين مرد ايثار و حماسه بر سر پا بماند و شكوه ايثارش را بهتر به نمايش بگذارد.

گرماي آخرين پرواز
تابستان 1362 فرا رسيد و آخرين پرواز پرستوي عاشق انجام شد. محمّد حسین اين بار عاشقانه تر از هميشه تا دل جبهه هاي عراق پيش تاخت و شور آفريني كرد. دلش از لطف، سرشارشده بود و همه چيز از لحظه ي وصال او گواهي مي داد. محمّد حسین به چيزي جز جان سپردن در كوي معشوق راضي نبود.

والفجر 2 فجر وصال محمّد حسین
عمليّات والفجر 2 كه آغاز شد، شور و شوقي عجيب همه ي وجود محمّد حسین را در نورديد و عاشق ترش كرد‌. اين رادمرد جبهه ي ايثار در شب 12/5/62 پس از جانفشاني عشق آموز، پاي بر بلنداي عرش نهاد و چهره ي دل آراي معشوق را در ميان گرفت و به آرزوي ديرينه اش رسيد. آري محمّد حسین با زمزمه هاي مسجدي زندگي را شروع كرد و با چكاچك آتش، جنگ زندگي را وداع گفت و پرچم را به ياران سپرد.
محمّد حسین با همه ي دانش اندكش از علوم دنيايي با دريايي از معرفت و چشمه ي جوشاني از عشق، به راهي پاي گذاشت كه مقتدايش در عاشوراي خونين كربلا او را به آن خوانده بود و فریاد «هل من ناصر ینصرنی» در اعماق جان او جان گرفته بود.
كربلاييان پيكر محمّد حسین را همراه با دولاله ي پرپر ديگر از ديار شهيد پرور بر دوش گرفته و در جاري چشمانشان شست و شو دادند و همه را در بهشت رضاي ركن آباد در آغوش شهيدان جاي دادند و بازهم استوارتر در راه شهيدان قدم نهادند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست بعدی

ساقی وفا

چ دی ۲۹ , ۱۴۰۰
رجز کشید چنان لرزه برجهان افتادسپاه زاده قابیل از توان افتاددلیل جزر و مد بی امان صحراچیست؟عبورماه به سرپرده خزان افتادنفس نفس به تمنایش آب جان میدادچونقش ماه مدینه به قلب آن افتادچکیدقطره احساس شب به دامن مشککه دست ساقی عطشان به دورازان افتادشکست بعد تو پشتش سلاله ایمانقراروصلت یوسف […]