در معرکه جنگی ندارد با شما او
اســــب وسپاهی هم ندارد بی گنا(ه) او
لب تشنه بود و گریه هایش را فرو داد
با تیـــر زهرآلودتان شد بی صدا او
لعنت به آن سنگی که جای قــلب دارید
کشتید هفتاد ودو تن, دیـــگر چرا او؟
آن طفل شش ماهه مگر شمشیر برداشت
آخر کجا کینه, کجا جنگ و کجا او؟
فــواره می زد از گــــلوی کوچکش خون
«تـــنها شهید بی سپر بی ادعا …» او
اصـــــغر که با لالایی تـــیر سه شعبه
ساکت شــــد و دیگر نمی زد دست و پا او
خونش زمین کــــــربلا را مهر میکرد
تا جان بگیــــرد شا(ه)رگ تاریخ با او
فائزه محمودی