آرزو مي كرد كه اي كاش اين يك فسانه بود!!!
آيا آنها بار ديگر پيامبر را كشته بودند! تنها يك يورش از طرف جوان زيبا روي امام كافي بود تا در چشم برهم زدني 200 تن از لشكرياني كه مغرورانه شجاعت دست جمعي را به خود تلقين مي كردندبه درك فرستاده و در اسفل السافلين جامهاي لبريز از شراب ذقوم را بدستانشان داده تا لاجرعه سربكشند و تلخي عذاب جاودانه با پوست و گوشت خود درگذر كند لحظه هاي تاريخ حس كنند و هر دم آرزو كنند كه اي كاش هيچوقت از مادر زاده نمي شدند.
لشكريان تار و مار شده كه همچون گله هاي رم خورده به هر طرفي سرازير شده بودند با ضربه كاري شقيترين مرد آن لشكر كه اي كاش دستانش تا ابد درد شكستن استخوانهايش را حس كند يعني مرّة بن منقد عبدي بر فرق مباركش جسارت برگشتن را پيدا كرده و به آن حضرت هجوم آوردند و او را آماج شمشيرها و نيزه ها قرارداده و به شهادت رساندند.
پدر رسيده بود گرد و خاك ميدان كارزار فرو نشست مادر نگران، حدسش به يقين تبديل شد ماه پاره پاره شده بر زمين افتاده بود تاريخ با چشماني گريان مشغول ثبت يكي از عاشقانهترين لحظات عشق گرديد آنجا كه پدر باتمام توان خود بر روي پسر خم شد و با حرارتي وصف ناشدني از لبان خشكيده و ترك خورده پسر بوسه وداع برچيد آه باورش نميشد كه بار ديگر امت جدش نوه پيامبر را كشته باشند!.
آيا براستي او جان داده است. توان از او رفته بود. لشكريان ديگر هلهله نمي كردند سكوت، تنها صدايي بود كه در سرتاسر ميدان كارزار شنيده مي شد نگاههاي شرمسار دشمن به همديگر اين سوال بي پاسخ را مطرح مي ساخت كه آيا عاشق در كنار معشوق خود جان سپرده است!
آسمان ابري دل پدر غريد، بغض در گلويش شكست چشمانش در اوج بي آبي بدن باراني شد دانه هاي مرواريد از محاسن پدر به درون كام خونين پسر مي چكيد و او با زبان بي زباني به پسر ميفهماند كه پسرم من را بيش از اين شرمنده خود نساز بنوش. بنوش پسرم كه شايد اشكهايم بتواند تو را سيراب كند.
پسر تمام دردها را در درون خود ريخت چشمان زيباي خود را به صورت پدر دوخت و آنگاه با تبسمي بر لب رضايت خود را از نوشيدن جام مرگ كه در نظرش از عسل شيرين تر بود به پدر اعلام كرد. امام بار ديگر تمام احساسش را بر روي گونه ها و لبهاي پسر خالي كرد و در حاليكه جاي جاي بدن او را غرق بوسه مي كرد پرنده خيالش به سال 43 هجري پر دا د.
به يقين مي توان گفت، گوي نقرهاي رنگ آسمان يكي از زيباترين چهره هاي خود را در روز يازدهم 43 هجري قمري به نمايش مي گذارد در روزي كه با صداي گريه كودكي شادي و شعف را به خانواده بني هاشم از طرف خداوند اهدا مي نمايد. همه كساني كه بر روي گهواره طفل خم شده بودند با انگشت حيرت به دهان و گفتن و تبارك ا… احسن الخالقين. مهر انكارناپذيري بر دامن اين حقيقت ميزدند كه آيا براستي با ر ديگر پيامبر متولد شده است!
پدر با علم به اينكه در آينده روزي والي مستبد مدينه در اوج عصبانيت از همين پسر خواهد پرسيد،كه پدرت چه مي خواهد كه همه اش نام فرزندانش را علي مي گذارد و او سوگند مي خورد كه اگر پروردگار عالم هزار پسر به او بدهد نام همه آنها را علي مي گذارد نام پسرش كه بعدها به علي اكبر مشهور گرديد علي گذاشت.
حضرت علي اكبر(ع) جواني بسيار خوش چهره، زيبا، خوش زبان و البته بسيار دلير و بي باك بود او زيبايي صورت و سيرت خود را از پيامبر و شجاعت و دليري را از علي ابن ابي طالب به ارث برده بود.
امام صورت از روي صورت پسر بلند كرد در حاليكه به وضوح ريزش دانه هاي اشك آغشته به خون صورت پسر ازمحاسنش ديده مي شد او نگاهي به لشكرياني كه بار ديگر هلهله را از سرگرفته بودند انداخت هرگز باورش نميشد در حاليكه از زير سنگ ريزه هاي بيابان كربلا خون جاري مي شد قلبهاي آنان از سنگ هم سنگتر باشد او چطور مي توانست باور كند لشكرياني كه پيشانيهايشان از سجده پينه بسته است به همين سادگي حرف و گفته او را در حاليكه خطاب به آنها گفته بود اي قوم شما شاهد باشيد من پسري را به ميدان ميفرستم كه شبيهترين مردم از نظر خلق و خوي به رسول ا… است بدانيد هر زمان مادلمان براي رسول ا… تنگ ميشد نگاه به اين پسر ميكرديم اينطوري ناديده بگيرند و بيرحمانه بر او بتازند و شهيدش كنند
امام حالا باور كرده بود! در دانه او براي هميشه چشمهاي زيباي خود را بر روي دنيا بسته بود او توان بلند شدن را در زانوانش نديد يا اصلا از خدا مي خواست در حاليكه سر عزيزترينش، زيباترينش را به زانو دارد آغوش در آغوش هم به جدش رسول ا… ملحق شود افسوس ميخورد كه او هنوز زنده است و بايد در رفتنش تأخير ايجاد شود اما در آخرين وداع دهان را بر گوش پسر نهاد و به او گفت علي جان پسرم بعد از تو خاك برسراين دنيا باد بله براستي كه آنها بار ديگر پيامبر را كشته بودند و اين باور تلخترين مصيبتي بود كه امام شهيد تا آن لحظه بر خود ديده بود. شبه پبامبر براي هميشه او را تنها گذاشته بود.
محمدعلي برجسته